بی دل

بی‌دلی، در همه احوال، خدا با او بود / او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌کرد

آخرین مطالب

۶ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

آن‌گاه که مردی به زبان نمی‌آورد 
زنی را دوست دارد 
همه چیز را از دست می‌دهد 
حتی آن زن را.
و آن‌گاه که زنی به زبان می‌آورد 
مردی را دوست دارد 
همه چیز را از دست می‌دهد 
حتی آن مرد را.
در عشق 
سکوت جنایت مرد است 
و حرف زدن جنایت زن...

۰ نظر ۱۵ آذر ۰۰ ، ۰۰:۲۹

قوی بودن اصلا سخت نیست !
نه آنقدر ها که فکر می کنیم ،
و نه آنقدر ها که به نظر می رسد ...
آدم هایِ قوی از سیاره ی دیگری نیامده اند ،
جنسشان هم با بقیه فرق ندارد ...
هم مشکلاتِ خودشان را دارند ،
هم محدودیت هایِ معمولی و حتی غیر معمولی ... !
تفاوت اینجاست ؛
آن ها پذیرفته اند از پسِ هر مشکلی بر می آیند ،
آن ها خودشان را باور کرده اند ... !
از مشکلات و محدودیت ها ، پله ساخته اند ، نه کوه !!!
آدم هایِ قوی در کمالِ خودباوری ؛
انتخاب کرده اند قوی باشند ... !
قوی بودن ؛
در "مغز" اتفاق می افتد ،
نه در شرایط و مکان و نوعِ خاصی از آدم ها ...
پس هر آدمی می تواند قوی ترین باشد ،
اگرخودش را ؛
و توانمندی هایِ خودش را ؛
بی هیچ کوتاهی و تحقیری ؛
باور داشته باشد ...
شرایط و اقبال ، بهانه است ...
خودت را با خودت مقایسه کن ،
و سعی کن قوی ترینِ خودت باشی !
قوی بودن ؛
همت می خواهد ،
نه جایگاه و موقعیت ... !

۰ نظر ۱۴ آذر ۰۰ ، ۰۰:۳۳

آرزو مثل کور سوی ؛  یک ستاره ی دور است در دل شب تاریک بدون مهتاب.. 
همین که بدانی دلت یک چیزی می خواهد که باید برایش اتفاقی خارق العاده بیفتد...یعنی دل به قید مهری سپرده ای که مومنان به حالتش می گویند توکل.. 
آرزو داشتن یعنی امید به یک معجزه داشتن.. اینکه دور از ذهن است ...اما به جان نزدیک .. 
خدا بخواهد می شود! مگر می شود دل بی آرزو؟! شب بدون سوسوی ستاره؟ .. 
اصلا همانی که این آرزو را به دلت انداخته ..یک وقت خوب، یک جای خوب.. آن وقت که فکرش را هم نمی کنی، بدون درنگ ستاره را می کشد پایین می گذارد کف دستت ..
 

۰ نظر ۱۴ آذر ۰۰ ، ۰۰:۲۹

شب شد ماه شدو غریب تنهایی 
من بودم نگاهی به آسمان از شدت غم 
انگار ماه هم با من سخن میگفت لعنتی چه چهره پر نوری

شبی مهتابی. تکه ابری در آسمان‌ بازی باد با ابر.

جنگی بین خودنمایی ستارگان.

حرف هایم بین ابر و ماه گره کوری خورده بود نگاهم به برکه ای افتاد که از مرداب و سردی مردم به باتلاقی تبدبل شده بود نقش گلی نگاهم راه به خودش خرید  اری نیلوفر وحشی با انعکاس نور ماه لبخندی زدم حرفی درون دل زمزمه شد 
که میتوان عاشقانه و بدون چشم داشتی میان باتلاق هم رویید

۰ نظر ۱۰ آذر ۰۰ ، ۰۲:۱۷

شب که میشد ماه از نبود خورشید سواستفاده میکرد و زیباییش را به رخ نمیه زمین میکشید

چند گاهی هم چشمکی برایمان می انداخت .

اوایل برایمان زیبا خاطره ای دلنشینی داشت تا کم کم به بودنش عادت کردیم و 

دیگر لذتی در بودنش حس نمیشد زیبایی تکراری دلبریش برای زمین و رقاصیش برای ستارگان

قصه تلخ ماه داشت شروع میشد زمینی که به بودن ماه عادت کرده بود روز به روز مهرش کم میشد

ماه هر شب به دیدار یار می امد یار دل را به خورشید داده بود 

زمین که فکر میکرد ماهش همیشه هست کناری نگه داشته بوده دلش را به دست خورشید سپرد

قافل از ان روز که خورشید دلش را بسوزاند .

ماه که از دور تماشا گر این قصه بود خودش را بین زمین خورشید و ابر پنهان کرد 

زمینی مانده بوده دلی سوخته مهری سرد.

مواظب آدم خوبای زندگیمون باشیم اونا همیشه نیستناااا

یه روز که تو دستای یکی دیگه گرم محبتی یه موقع میسوزی و برمیگردی که اون آدم خوبه نیستش

تو میمونی یه عمر حسرتbroken heart

۰ نظر ۱۰ آذر ۰۰ ، ۰۰:۵۲

روز های بی روح جوانی را پی در پی سپری میکنم
نگاهم به برگ های درختانی افتاده که روز به روز رنگ عوض میکنند همانند آدم ها
آدم های سرد بی روح ولی با ظاهری آراسته لبانی پر از خند های فیک و

دستانی که به زور جیب های لباسشان  گرم نشان میدهد حرف های میلیاردی باطنی ۲زاری

مهرو محبت از شهر من کوچ کرد دل هایمان را به دست آبی سپردیم که انتهای مسیرش به قطب های

شمال و جنوب ختم میشد یا همان یخچال های دائمی .

دل های سرد .مسیر های اشتباه .عاشقانه های پوچ.لذت های جنسی دقیقه ای. 

خدایا هزاران بار فریاد . فریادی از جنس صور اسرافیلت از صدای شکستن دل (وای از دل)

خدایا بیا صلح نامه ای امضاء کنیم یک سیب ارزش این همه ظلم و عذاب را نداشت.

مهربان خدا  من به چشم دیدم دنیایی که ساختی اینقدر ارزش نداشت 

که به خاطرش لگد بر شکم مادرم کوبیدم .لعنت به دنیا و آدم هایت 

و می ماند منی که در میان مردم گلویم به جای قلبم گره کور خورد

و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن‌ها را با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم

۱ نظر ۰۸ آذر ۰۰ ، ۰۰:۳۵