بی دل

بی‌دلی، در همه احوال، خدا با او بود / او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌کرد

آخرین مطالب

۲ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است


سالها پیش زیر آفتاب بهار از او سوال کردم فکر میکنی وقتی مردیم، در آن دنیا باز همدیگر را میشناسیم؟ جوابی نداد اما دستم را محکمتر گرفت‌. چند روز بعد با یک ظرف پلاستیکی پر از ماکارونی، ناهار مهمانم کرد. سفره ی غذا را که جمع میکردیم گفت راستی از مادرم سوال کردم‌... پاسخ داد: «اگر همدیگر را خیلی دوست داشته باشید، آن دنیا هم با همدیگر هستید». بعد در آن ظهر گرم، لبخند زد و دستم را گرفت. انگار خیالش راحت باشد که هیچوقت قرار نیست دوری مان را تحمل کنیم. در رویاهای او، اینطور بود که پیر می شویمو میمیریم اما در جای دیگری موهایمان مشکی و خرمایی می شود و دشت های بنفش و نارنجی را دست در دست باد میدویم و باز به روی پارچه ای، کنار رودی برای هم ماکارونی صدفی میکشیم. 
حالا بعد از چندین سال بی خبری، هنوز هم مادربزرگم هربار که به خانه مان می آید میگوید بعد مرگ، هیچکس دیگری را نمیشناسد. با خود فکر میکنم چه بهتر که حرف مادرش را فراموش کنم و تصور کنم اینکه روزی جایی دیگر با او باشم، مثل فریب روزه ی کله گنجشکی در بچگیست. ما که قول هایمان فراموش شد، ما که از جایی به بعد حتی دوری را تحمل نکردیم و پذیرفتیم‌، ما که سالها قبل از مرگ، همدیگر را نشناختیم....
برایمان فرق نمیکند حرف کدامین مادر را باور کنیم.
 

۰ نظر ۲۷ شهریور ۰۰ ، ۱۳:۲۰


ﺩﺧﺘـــــﺮﮐﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻧﻤﯿﺠﻨﮕﺪ،ﻧﺠـﻨﮓ...
ﺩﺧﺘـﺮﮐﻢ ﺑﻪ ﺳـﻮﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻧــﺎﺯ ﻣﯿﮑــﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺭﺍﺯ ﻧﮑن
ﺑﯿﺎﻣــــﻮﺯ ﺍﯾﻦ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻧــﺎﺯ ﮐﻨﯽ
ﺩﺧﺘـــــﺮﮐﻢ ﺗﻮ ﺯﯾﺒــــﺎﺗــــﺮﯾﻨﯽ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺑـــﺎﻭﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐن
ﺷﺎﯾﺪ ﮔﺮﯾـــﻪ ﯾﺎ ﺧﻨـــﺪﻩ ﺍﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺑﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺑﺎﺷــــﺪ؛
ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﯾـــﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎش
ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴـــــﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨــــــﻨﺪﯼ ﺟﺎﻥ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﯿﮕﯿﺮﻧﺪ...
ﺩﺧﺘـــــﺮکم ﻣﻦ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺮﻭﻉ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﯾﺮ ﻧﯿﺴﺖ
ﺍﺷﺘـــــﺒﺎﻩ ﮐﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺮﺧﯿــــﺰ
ﺍﺷﮑﺎﻟــــﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﮕﻮﯾﻨــــــــﺪ
ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺵ ﻭﻟﯽ ﺳﻌﯽ ﻧﮑﻦ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﻔﻬﻤﺎﻧﯽ!
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﺷﻌﻮﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺧﺎص ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯽ ﯾﺎﺑﺪ
ﺯﻣﺴﺘـــــﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯿﺸﻨﻮﯼ ﻫﻮﺍ ﺩﻭ ﻧﻔــــﺮﻩ ﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﺩﺭﮎ ﮐﻪ ﺩﻭ ﻧﻔﺮﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﻗﺪﻡ ﺯﺩﻥ ﺩﻧﯿــــﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﺍﺭﺩ؛
ﺩﺧﺘﺮﮐــــﻢ ﺷﺎﯾﺪ ﺷﺎﻫــــﺰﺍﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻤﻪ ﺑﺸﻨﺎﺳﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎش
ﺑﺮﺍﯼ ﭘـﺪﺭﺕ ﺗﻮ ﻣﻠﮑــــــﻪ ﻫﺴﺘﯽ...
ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ؟ﺭﻧﺞ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﯼ ؟ﺍﺫﯾﺘﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ؟
ﻋﯿﺒــــﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ، ﻧـــﮕﺬﺍﺭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﻮﺩ!
ﮔﺎﻫﯽ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﯾﮏ ﺩﺭﺩ ﺩﺭﺩﻧـــــــــﺎﮎ ﺗﺮ ﺍست
ﺍﺣـــــــﺴﺎﺱ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﺍﺳﺖ ﺧﺮﺝ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ نکن
ﺍﺯ ﺗﻤــــــﺎﻡ ﻣﺮﺩﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨـــــــﯽ ﻭ ﻣﺘـــــﻠﮏ ﻧﺜﺎﺭﺕ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ؛
ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻣﻤﻨــــــﻮﻥ ﺑﺎﺵ
ﻣﻤﻨـــﻮﻥ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻟﻄﺎﻓﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﺯﯾﺒـــــﺎﯾـــــی ات ﺭﺍ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭ ﻣﯿﺸﻮﻧـــــﺪ
ﺗﻮ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺿﻌﯿـــــﻒ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮﺕ ﻧﺎﺗـــــــــﻮﺍﻧﻨﺪ...
ﺁﺭﯼ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻨﺪ
ﺩﺧﺘﺮﮐـــــﻢ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺷﺘـــــﺮﯾﻦ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻣﯿـــــﻦ ﻫﺴﺘﯽ
ﻫﯿـــــــﭻ ﮔﺎﻩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑـــــــﻦ...

 

۱ نظر ۲۵ شهریور ۰۰ ، ۰۳:۴۱