بی دل

بی‌دلی، در همه احوال، خدا با او بود / او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌کرد

آخرین مطالب

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

موقعی که چشمم افتاد تو چشمش دلم یه جوری شده حرفاشو متوجه نمیشدم 

فقط چشماشو میدیدم بعد از چند لحظه بهم گفت کجایی تو از فکرش بیا بیرون  یا خودش میاد یا نامه اش تو دلم گفتم خودش که جلو روم نشسته 

تک تک این نفس های رو که میکشه حکم نامه ای هست که واسم میفرسته 

شهامت گفتن دوستت دارم رو بهش نداشتم 

راستش داشتم ولی ترسیدم از حرفم ناراحت شه دیگه نتونم اون چشماشو ببینم پیش خودم میگفتم اگه بفهمه دوسش دارم  تنهام میزاره 

دوست داشتنشو گذاشتم داخل صندوغچه دلمو یه قفل محکمم بهش زدم 

گفتم بمون صدات درنیاد اگه بخوای حرف بزنی یه عمر باید تنهاییت با یه مهر 

باطل شد رو به دوش بکشی . الان باید بگم غریبه مواظب عشقم باش

سلامتی اون پیرمردی که گفت این که توخونمه زنمه عشقم خونه شوهرشه

اگه همون روز بهش گفته بودم دوستت دارم الان بی دل نبود .

شده بود دونفرهایمان 

این بار میگم مرگ بر زبانی که بی موقع باز نشد.😔😔😔

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۰۱:۰۸