روز های بی روح
روز های بی روح جوانی را پی در پی سپری میکنم
نگاهم به برگ های درختانی افتاده که روز به روز رنگ عوض میکنند همانند آدم ها
آدم های سرد بی روح ولی با ظاهری آراسته لبانی پر از خند های فیک و
دستانی که به زور جیب های لباسشان گرم نشان میدهد حرف های میلیاردی باطنی ۲زاری
مهرو محبت از شهر من کوچ کرد دل هایمان را به دست آبی سپردیم که انتهای مسیرش به قطب های
شمال و جنوب ختم میشد یا همان یخچال های دائمی .
دل های سرد .مسیر های اشتباه .عاشقانه های پوچ.لذت های جنسی دقیقه ای.
خدایا هزاران بار فریاد . فریادی از جنس صور اسرافیلت از صدای شکستن دل (وای از دل)
خدایا بیا صلح نامه ای امضاء کنیم یک سیب ارزش این همه ظلم و عذاب را نداشت.
مهربان خدا من به چشم دیدم دنیایی که ساختی اینقدر ارزش نداشت
که به خاطرش لگد بر شکم مادرم کوبیدم .لعنت به دنیا و آدم هایت
و می ماند منی که در میان مردم گلویم به جای قلبم گره کور خورد
و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آنها را با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم
عالی دست مریزاد