بی دل

بی‌دلی، در همه احوال، خدا با او بود / او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌کرد

آخرین مطالب

۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است


اولین باری که دلت میشکنه، اولین باری که یه تلخی رو توی زندگیت مزه می کنی، اولین باری که با درد آشنا میشی...
فریاد میزنی، حال بدت رو به همه نشون میدی، درون و بیرونت با هم آوار میشه، به غریبه و آشنا متوسل میشی واسه درد دل کردن و آروم شدن...
تهش اینه که هربار توی آینه ضعیف ترین موجود دنیا رو میبینی از خودت و احوالِ پریشونت بیزار میشی!
یه مدت که بگذره...
دوزِ دردا و تلخیا و شکست ها که بره بالاتر، زخم های عمیق تر رو که حس کنی کم کم ساکت میشی و میریزی تو خودت...
یه نقابِ درجه یک برای خودت انتخاب میکنی و میزنی به صورتت میشی شادترین نسخه ای که خدا میتونست ازت بسازه
۰ نظر ۱۳ مرداد ۰۰ ، ۰۲:۵۲


حذف کردن آدمها
نه دردناک است نه ترسناک!
فقط کافیست چشمانت را ببندی
تک تک لحظات بدی
که با حضورشان رقم زدند را یادت بیاوری...
فقط کافیست دست بکشی به سمت چپ سینه ات و از درد زخم هایی که به قلبت زدند صورتت مچاله شود...
فقط کافیست یاد روزها و شبهایی بیفتی که اشک مهمان صورتت بود و دلیلش فقط همان آدم بود و بس...
فقط کافیست یاد مهربانی هایی که جوابش شد دل شکستن و پشیمانی بیفتی...
حذف کردن آدمها نه دردناک است نه ترسناک..
فقط کمی دل و جرات میخواهد
و یک حافظه قوی...
‌.

۱ نظر ۱۳ مرداد ۰۰ ، ۰۲:۴۶