شبی بی ماه
شب که میشد ماه از نبود خورشید سواستفاده میکرد و زیباییش را به رخ نمیه زمین میکشید
چند گاهی هم چشمکی برایمان می انداخت .
اوایل برایمان زیبا خاطره ای دلنشینی داشت تا کم کم به بودنش عادت کردیم و
دیگر لذتی در بودنش حس نمیشد زیبایی تکراری دلبریش برای زمین و رقاصیش برای ستارگان
قصه تلخ ماه داشت شروع میشد زمینی که به بودن ماه عادت کرده بود روز به روز مهرش کم میشد
ماه هر شب به دیدار یار می امد یار دل را به خورشید داده بود
زمین که فکر میکرد ماهش همیشه هست کناری نگه داشته بوده دلش را به دست خورشید سپرد
قافل از ان روز که خورشید دلش را بسوزاند .
ماه که از دور تماشا گر این قصه بود خودش را بین زمین خورشید و ابر پنهان کرد
زمینی مانده بوده دلی سوخته مهری سرد.
مواظب آدم خوبای زندگیمون باشیم اونا همیشه نیستناااا
یه روز که تو دستای یکی دیگه گرم محبتی یه موقع میسوزی و برمیگردی که اون آدم خوبه نیستش
تو میمونی یه عمر حسرت