بی دل

بی‌دلی، در همه احوال، خدا با او بود / او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌کرد

آخرین مطالب

۲ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است


ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ...
ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ...
ﻧﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ...
ﻭ ﻧﻪ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﻢ ﻣﯽ ﺷﻨﻮﺩ ...
ﻭ ﻧﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﻢ ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ...
ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ ﺷﻌﻔﯽ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ...
ﺑﺎ ﺩﻟﻢ ﺍﺣﺴﺎﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...
هر جای دنیا میخواهی باش ....
من احساسم را با همین دست نوشته ها 
به قلبت میرسانم ....
وبودنت را قدرمی دانم.....
قلبم بادبان و نفست باد.........
تو نفس بکش تا من زنده بمانم..

 

۱ نظر ۲۶ فروردين ۰۰ ، ۰۳:۰۶


وقتی بابابزرگ از مامان بزرگ درخواست ازدواج
می‌کند، مامان بزرگ می‌گوید: تو سگ داری؟
و بابابزرگ جواب مثبت می‌دهد.

او یک سگ چاق و پیر به اسم سادی داشت.
مامان بزرگ می‌گوید: کجا می‌خوابد؟

بابابزرگ کمی هول شده و می‌گوید:
راستش را بگویم، درست کنار خودم می‌خوابد،
اما اگر ازدواج کنیم، من...

مامان بزرگ می‌گوید:
وقتی شب دم در می‌آیی، آن سگ چه کار می‌کند؟
بابابزرگ نمی‌دانست مقصود مامان بزرگ چیست
و برای همین حقیقت را می‌گوید:
با اشتیاق به طرفم می‌دود.

مامان بزرگ می‌گوید: بعد تو چه کار می‌کنی؟
بابابزرگ می‌گوید: خب، بغلش می کنم تا آرام بگیرد
و کمی برایش آواز می‌خوانم. 
می‌خواهی کاری کنی تا احساس حماقت کنم؟

مامان بزرگ می‌گوید:
چنین منظوری ندارم.
تو تمام چیزهایی را که لازم بود، گفتی.
من فکر می‌کنم وقتی با یک سگ به این خوبی رفتار
 کنی، حتما با من بهتر از این خواهی بود و اگر آن
سگ پیر، سادی، آنقدر تو را دوست دارد،
حتما من تو را بیشتر دوست خواهم داشت.
بله، با تو ازدواج می کنم.

 

.
.

۰ نظر ۱۶ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۰۲