💔Bidel💔:
دلم میخواهد
خودم را از تنم در بیاورم
بشورم
بچلانم
و روی طناب حیاطمان پهن کنم
فردا بیایم
و ببینم که مرا
باد با خود برده است...
۰ نظر
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۵۱
💔Bidel💔:
دلم میخواهد
خودم را از تنم در بیاورم
بشورم
بچلانم
و روی طناب حیاطمان پهن کنم
فردا بیایم
و ببینم که مرا
باد با خود برده است...
💔Bidel 💔:
بزرگترین بدی این زندگی اینه که:
هیچوقت اون چیزی رو که میخوای
همون لحظه نداریش
و یه زمانی بهش میرسی
که دیگه برات مهم نیست.
💔Bidel 💔:
من،
تو را،
فروختمت؛
به تمام خاطرات خوب!
من،
تو را،بی نیاز شدم؛
به رسم تمام نبودن هایت!
من،
تو را،
بی تو،
زندگی میکنم؛
این روزها!...
┄
💔Bidel💔:
گراهام بل ِ لعنتی عزیز
تلفنی که زنگ نمی خورد
که نیازی به اختراع نداشت !!!
حوصله ات سر رفته بود ...
" چسب ِ قلب " اختراع می کردی ؛
می چسباندیم روی این ترک های قلب ِ صاحب مرده
و غصه ی زنگ نخوردن ِ تلفنی که ...
اختراعش نکرده ای را نمی خوردیم !!
ساده بگویم گراهام بل عزیز !
حال ِ این روزهای مرا ، تو هم مقصری