بی دل

بی‌دلی، در همه احوال، خدا با او بود / او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌کرد

آخرین مطالب

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

💔Bidel💔:


دلم میخواهد 

خودم را از تنم در بیاورم

بشورم 

بچلانم 

و روی طناب حیاطمان پهن کنم


فردا بیایم 

و ببینم که مرا 

باد با خود برده است...

۰ نظر ۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۵۱

💔Bidel 💔:

بزرگترین بدی این زندگی اینه که:

هیچوقت اون چیزی رو که می‌خوای

همون لحظه نداریش

و یه زمانی بهش می‌رسی

که دیگه برات مهم نیست.



۰ نظر ۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۴۷

💔Bidel 💔:

من،

تو را،

فروختمت؛

به تمام خاطرات خوب!

من،

تو را،بی نیاز شدم؛

به رسم تمام نبودن هایت!

من،

تو را،

بی تو،

زندگی میکنم؛

این روزها!...

۰ نظر ۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۴۳

💔Bidel💔:

گراهام بل ِ لعنتی عزیز

تلفنی که زنگ نمی خورد 

که نیازی به اختراع نداشت !!!

حوصله ات سر رفته بود ...

" چسب ِ قلب " اختراع می کردی ؛

می چسباندیم روی این ترک های قلب ِ صاحب مرده 

و غصه ی زنگ نخوردن ِ تلفنی که ...

اختراعش نکرده ای را نمی خوردیم !!

ساده بگویم گراهام بل عزیز !

حال ِ این روزهای مرا ، تو هم مقصری

۰ نظر ۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۴۰