بی دل

بی‌دلی، در همه احوال، خدا با او بود / او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌کرد

آخرین مطالب

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

هفت سال مردم شناسی خواندم؛ در کنار آدمهایی که ته کلاس به مژه هایشان ریمل میزدند و رشته شان را مسخره میکردند، و در کنار آدمهایی که فیلم خوب می دیدند و کتاب غیر درسی می خواندند و رشته شان را دوست داشتند.

هفت سال از آدم های خارج از دانشگاه شنیدم: «حالا یعنی مردم رو میشناسی؟» هفت سال لبخند زدم و هفت سال مودبانه جواب دادم: «اِی...» و هفت سال جواب شنیدم: «حالا بگو ببینم،من چه جور آدمی ام؟» هفت سال سکوت کردم.هفت سال دیگر هم سکوت خواهم کرد.و حتی هفت سال دیگر.


ما مردم شناسی خواندیم. صفحه به صفحه،جزوه به جزوه، کتاب به کتاب.استادها آمدند و رفتند. استادها گفتند و گفتند و گفتند. 7 سال گذشت. مدرک کارشناسی شد کارشناسی ارشد.حالا می دانم که هرگز نمی شود در جواب سوال«حالا بگو ببینم،من چه جور آدمی ام؟» تنها یک جمله گفت، یا حتی یک پاراگراف، یا حتی یک صفحه. حالا می دانم که «مردم» در کلمه خلاصه نمی شوند. آنها یک روز «نازنین و دوست داشتنی اند» و یک روز «عوضی و نفرت انگیز».یک روز آن قدر احساساتی اند که پای تلویزیون،خیره به دهان اخبار گو،به پهنای صورت اشک می ریزند و یک روز با پوزخندی بر لب،کنار جنازه های بیرون افتاده از ماشین های تصادفی،سلفی می گیرند. یک روز عاشقند و عشقشان را به عرش میبرند و یک روز همان عشق سابق را به فرش میکوبند و مشت و لگد بارانش میکنند.یک روز کارمندی محترم و آبرومند در شرکتی بزرگ اند و یک روز در قامت یک داعشی،سر از تن انسان جدا می کنند. جمعه ها سر چهارراه برایت ترمز میکنند تا از خیابان رد شوی و دوشنبه ها سر همان چهارراه از رویت رد میشوند.


نه.مردم را نمیشود یکبار و برای همیشه شناخت. مردم مثل رود اند. رودی که در جریان است، می رود، می رود، می رود و هرگز نمی ماند. مردم را باید در شرایط مختلف، در روزهای مختلف، در موردهای مختلف، در موقعیت های اجتماعی مختلف، در حالت های عاطفی مختلف، در فصل های مختلف و در مکان های جغرافیایی مختلف شناخت. وقتی که مجرد اند و وقتی که متاهل، وقتی که بی پول اند و وقتی که پولدار، وقتی برنده اند و وقتی بازنده، وقتی اوضاع به کام شان است و وقتی نیست،وقتی در وطن اند و وقتی در غربت، وقتی کارمند اند و وقتی رئیس، وقتی غرق در ماتم اند و وقتی سرشار از خوشی، وقتی آویزان از میلهء اتوبوس بی آر تی اند و وقتی نشسته بر روی صندلی هواپیمای لوفت هانزا، وقتی شستشان به نشانهء «لایک» بالا است و وقتی در حال هو کشیدن اند...مردم را باید هر روز و هر ساعت شناخت.چرا که آنها رود اند. می روند و هرگز نمی مانند. می روند و تغییر می کنند و ثابت نمی مانند.

۰ نظر ۲۲ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۲۷

۰ نظر ۱۵ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۱۴

امون از چشم های تو از این زیبای خواب آلود
ندیدن کی تورو میخواست ندیدن عاشقت کی بود
تحمل یعنی اینکه تو بفهمی معنی دردو
نمیدونی چه چیزایی بهم میریزه یه مردو
توی موهات غرقم کن تو این امواج طوفانی
من از تو عشق میخوام و نوازش های طولانی
دوباره شونه های تو دوباره های های من
چه جای خوبیه آغوش برای درد های من
دوباره شونه های تو دوباره های های من
چه جای خوبیه آغوش برای درد های من

تورو جای همه میخوام تورو جای همه دارم

شاید واسه همینه که من از تو واهمه دارم
من از تو واهمه دارم من از تو واهمه دارم
تو از یک پنجره میری تمام منظره میره
ما از هم خاطره داریم مگه این خاطره میره
مگه این خاطره میره مگه این خاطره میره
تحمل یعنی اینکه تو بفهمی معنی دردو
نمیدونی چه چیزایی بهم میریزه یه مردو
توی موهات غرقم کن تو این امواج طوفانی
من از تو عشق میخوام و نوازش های طولانی
دوباره شونه های تو دوباره های های من
چه جای خوبیه آغوش برای درد های من
دوباره شونه های تو دوباره های های من
چه جای خوبیه آغوش برای درد های من

۰ نظر ۱۴ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۵۷

🌹 🎻🌹🎻🌹🎻🌹🎻🌹🎻🌹🎻🌹🎻🌹


 نم نمڪ دارم بہ تو احساس پیدا مے ڪنم

هے ورق بر مے زنم هے آس پیدا مے ڪنم!


چشم هاے گرد و شیرینے ڪہ دل را مے برد،

من درون چشم تو گیلاس پیدا مے ڪنم!


هیچ حسے در جهان زیباتر از این نیست ڪہ،

من بہ اسم ڪوچڪت وسواس پیدا مے ڪنم!


در نمازم فڪر مے ڪردم بہ زیبایے تو،

ڪافرم ڪردے بیا اخلاص پیدا مے ڪنم!


فرض ڪن من باشم و تو در ڪنار زندہ رود،

واے بانو...مے روم عڪاس پیدا مے ڪنم!


خوب گشتم هیچ سنگے لایق دستت نبود،

صبر ڪن من عاقبت الماس پیدا مے ڪنم!


🌹 🎻🌹🎻🌹🎻🌹🎻🌹🎻🌹🎻🌹🎻🌹

 

۰ نظر ۱۴ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۳۶