شب نیلوفری
شب شد ماه شدو غریب تنهایی
من بودم نگاهی به آسمان از شدت غم
انگار ماه هم با من سخن میگفت لعنتی چه چهره پر نوری
شبی مهتابی. تکه ابری در آسمان بازی باد با ابر.
جنگی بین خودنمایی ستارگان.
حرف هایم بین ابر و ماه گره کوری خورده بود نگاهم به برکه ای افتاد که از مرداب و سردی مردم به باتلاقی تبدبل شده بود نقش گلی نگاهم راه به خودش خرید اری نیلوفر وحشی با انعکاس نور ماه لبخندی زدم حرفی درون دل زمزمه شد
که میتوان عاشقانه و بدون چشم داشتی میان باتلاق هم رویید