نفس های سرد
صدایش به پاییز رفته بود هرچه می گفت دلم میلرزید .
هر بار که حرفی میزد نفس های سردش رو حس میکردم
سرمای که این بار به استوخان نزد سردی حرف هایش دل را نشانه گرفته بود
دلی که رفته رفته خالی از گرمای عشق می شد
او نمی دانست که حرف هایش دلی را زیر هزاران خروار گل خاک می کند
صاحب دل را خدا دارد .او نمی دید ولی دل فریاد میکشید.
دلی که بین دستان سرد تو آرام آرام از تپش می افتاد.
ماه آخر پاییز گرمی را از بین برد .دل مرده ز جهان سیر شد .
آه درون دل یخ زد .
صدای دل به خدا نرسید آخرین تپش را که زد آرام ایستاد
آری دل قربانی نفس های سرد تو شد .🖤