بی دل

بی‌دلی، در همه احوال، خدا با او بود / او نمی‌دیدش و از دور خدایا می‌کرد

آخرین مطالب

دکتر نیستم...

اما برایت ده دقیقه راه رفتن، روى جدول کنار خیابان را تجویز میکنم،

تا بفهمى عاقل بودن چیز خوبیست،

اما دیوانگى قشنگ تر است...

برایت لبخند زدن به کودکان وسط خیابان را تجویز میکنم،

تا بفهمى هنوز هم، میشود بى منت محبت کرد...

به تو پیشنهاد میکنم گاهى بلند بخندى، هرکجا که هستى،

یک نفر همیشه منتظر خنده هاى توست...

دکتر نیستم،

اما به تو پیشنهاد میکنم که شاد باشى!

خورشید،

هر روز صبح،

بخاطر زنده بودن من و تو طلوع میکند!

هرگز، منتظر" فرداى خیالى" نباش.

سهمت را از" شادى زندگى"، همین امروز بگیر.

فراموش نکن "مقصد"، همیشه جایى در "انتهاى مسیر" نیست!

"مقصد" لذت بردن از قدمهاییست، که بر مى داریم!

چایت را بنوش!

نگران فردا مباش،

از گندم زار من و تو مشتی کاه میماند برای بادها...!

۰ نظر ۱۸ مهر ۹۷ ، ۰۱:۲۲

هفت سال مردم شناسی خواندم؛ در کنار آدمهایی که ته کلاس به مژه هایشان ریمل میزدند و رشته شان را مسخره میکردند، و در کنار آدمهایی که فیلم خوب می دیدند و کتاب غیر درسی می خواندند و رشته شان را دوست داشتند.

هفت سال از آدم های خارج از دانشگاه شنیدم: «حالا یعنی مردم رو میشناسی؟» هفت سال لبخند زدم و هفت سال مودبانه جواب دادم: «اِی...» و هفت سال جواب شنیدم: «حالا بگو ببینم،من چه جور آدمی ام؟» هفت سال سکوت کردم.هفت سال دیگر هم سکوت خواهم کرد.و حتی هفت سال دیگر.


ما مردم شناسی خواندیم. صفحه به صفحه،جزوه به جزوه، کتاب به کتاب.استادها آمدند و رفتند. استادها گفتند و گفتند و گفتند. 7 سال گذشت. مدرک کارشناسی شد کارشناسی ارشد.حالا می دانم که هرگز نمی شود در جواب سوال«حالا بگو ببینم،من چه جور آدمی ام؟» تنها یک جمله گفت، یا حتی یک پاراگراف، یا حتی یک صفحه. حالا می دانم که «مردم» در کلمه خلاصه نمی شوند. آنها یک روز «نازنین و دوست داشتنی اند» و یک روز «عوضی و نفرت انگیز».یک روز آن قدر احساساتی اند که پای تلویزیون،خیره به دهان اخبار گو،به پهنای صورت اشک می ریزند و یک روز با پوزخندی بر لب،کنار جنازه های بیرون افتاده از ماشین های تصادفی،سلفی می گیرند. یک روز عاشقند و عشقشان را به عرش میبرند و یک روز همان عشق سابق را به فرش میکوبند و مشت و لگد بارانش میکنند.یک روز کارمندی محترم و آبرومند در شرکتی بزرگ اند و یک روز در قامت یک داعشی،سر از تن انسان جدا می کنند. جمعه ها سر چهارراه برایت ترمز میکنند تا از خیابان رد شوی و دوشنبه ها سر همان چهارراه از رویت رد میشوند.


نه.مردم را نمیشود یکبار و برای همیشه شناخت. مردم مثل رود اند. رودی که در جریان است، می رود، می رود، می رود و هرگز نمی ماند. مردم را باید در شرایط مختلف، در روزهای مختلف، در موردهای مختلف، در موقعیت های اجتماعی مختلف، در حالت های عاطفی مختلف، در فصل های مختلف و در مکان های جغرافیایی مختلف شناخت. وقتی که مجرد اند و وقتی که متاهل، وقتی که بی پول اند و وقتی که پولدار، وقتی برنده اند و وقتی بازنده، وقتی اوضاع به کام شان است و وقتی نیست،وقتی در وطن اند و وقتی در غربت، وقتی کارمند اند و وقتی رئیس، وقتی غرق در ماتم اند و وقتی سرشار از خوشی، وقتی آویزان از میلهء اتوبوس بی آر تی اند و وقتی نشسته بر روی صندلی هواپیمای لوفت هانزا، وقتی شستشان به نشانهء «لایک» بالا است و وقتی در حال هو کشیدن اند...مردم را باید هر روز و هر ساعت شناخت.چرا که آنها رود اند. می روند و هرگز نمی مانند. می روند و تغییر می کنند و ثابت نمی مانند.

۰ نظر ۲۲ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۲۷

۰ نظر ۱۵ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۱۴

امون از چشم های تو از این زیبای خواب آلود
ندیدن کی تورو میخواست ندیدن عاشقت کی بود
تحمل یعنی اینکه تو بفهمی معنی دردو
نمیدونی چه چیزایی بهم میریزه یه مردو
توی موهات غرقم کن تو این امواج طوفانی
من از تو عشق میخوام و نوازش های طولانی
دوباره شونه های تو دوباره های های من
چه جای خوبیه آغوش برای درد های من
دوباره شونه های تو دوباره های های من
چه جای خوبیه آغوش برای درد های من

تورو جای همه میخوام تورو جای همه دارم

شاید واسه همینه که من از تو واهمه دارم
من از تو واهمه دارم من از تو واهمه دارم
تو از یک پنجره میری تمام منظره میره
ما از هم خاطره داریم مگه این خاطره میره
مگه این خاطره میره مگه این خاطره میره
تحمل یعنی اینکه تو بفهمی معنی دردو
نمیدونی چه چیزایی بهم میریزه یه مردو
توی موهات غرقم کن تو این امواج طوفانی
من از تو عشق میخوام و نوازش های طولانی
دوباره شونه های تو دوباره های های من
چه جای خوبیه آغوش برای درد های من
دوباره شونه های تو دوباره های های من
چه جای خوبیه آغوش برای درد های من

۰ نظر ۱۴ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۵۷

🌹 🎻🌹🎻🌹🎻🌹🎻🌹🎻🌹🎻🌹🎻🌹


 نم نمڪ دارم بہ تو احساس پیدا مے ڪنم

هے ورق بر مے زنم هے آس پیدا مے ڪنم!


چشم هاے گرد و شیرینے ڪہ دل را مے برد،

من درون چشم تو گیلاس پیدا مے ڪنم!


هیچ حسے در جهان زیباتر از این نیست ڪہ،

من بہ اسم ڪوچڪت وسواس پیدا مے ڪنم!


در نمازم فڪر مے ڪردم بہ زیبایے تو،

ڪافرم ڪردے بیا اخلاص پیدا مے ڪنم!


فرض ڪن من باشم و تو در ڪنار زندہ رود،

واے بانو...مے روم عڪاس پیدا مے ڪنم!


خوب گشتم هیچ سنگے لایق دستت نبود،

صبر ڪن من عاقبت الماس پیدا مے ڪنم!


🌹 🎻🌹🎻🌹🎻🌹🎻🌹🎻🌹🎻🌹🎻🌹

 

۰ نظر ۱۴ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۳۶
ده روز بعد از اولین روز تابستان

دختر تیر ماه دل سنگی شد

کار دله شکستن قلبم کار دلم یه عمر دلتنگی شد

عقرب چشمهاتو میدیدم اغلب زخمهامو میبینی

عاشقت بودمو بهت ساده گفتم اما چرا نفهمیدی

هر نگاش پر از یه رنگی بود روزهای اولی که دوستم داشت

رنگ آبی به آسمونم داد ستاره تو دله شبم میکاشت

که طعم لباش طعم رویا بود

بوسه هاش قلبمو تکون میداد

مرده بودم نگاه پر مهرش زندگی رو بهم نشون میداد

امپراتور دلبری بودو من یه سرباز رونده از دربار

گفتم عاشق شدم بهم خندید

گفت از این خواب کهنه دست بردار

صبح با خواب چشم اون بیدار شب با یاد اون چشم میرفت

خواب میدیدیم که غرق شادی بود وقتی از چشم من اشک غم میرفت

خواب دیدم که رویه یک بالش

سر اون گرم عشقه یارش بود

خواب دیدم که یک لب هرزه نیمه شب چه بیقرارش بود

بیقرارم کرد بیقرارم کرد

بیشتر از من به فکر اون بودم

بیشتر از اون به فکر آیندش

بیشتر از من به فکر حالش بود

هی فدایه اون چشایه یک دندش

هی فدایه اون چشایه یک دندت

خط به خط من تمومه شعرامو تو نگاهش قلم زدم گفتم

همه احساسمو به این مردم تو خیابون قدم زدن گفتم

بعد اون مرگو آرزو کردن شعر رو سنگ قبرمو گفتن

رفتنش خوابو از سر من برد

دارم از ریشه دیگه میفتم

زخم عشقم دلشو میسوزوند

دل ازم کند خودش رو راحت کرد

چهلمش گذشتو بازم نیست

باز خراش دلم عفونت کرد

شعر آهنگ جدید یاسر بینام و حمید فریزند تیر ماهی

روزهای بدونه اون سردن فصلهای بدونه اون پاییز

سالهای بدونه اون پاییز

قرنها تا ابد جنون آمیز

رنگ این شهر رنگ غربت شد

وقتی از چهارچوب این در رفت بی تفاوت به من نگاه میکرد

وقتی اشک از چشم من سر رفت

عصمته شعرو زیر پا بردم تا بهش حرفمو بگم ساده

وزنو سیلابو قافیه گم شید

وقتی اون دل به دیگرون داده

هر کجا صحبتی از اون میشه

اول صحبت من ای کاشه

میشه تسخیر کنه دله من رو هر کی اسمش شبیه اون باشه

مرد تشنه تو کوچه ها کم نیست

چشمهای کثیفو آلوده

چشمهاشو بگین بپوشونه چشم اون آخه ماله من بوده

تو کمینش نشستن خواب اونکه رفت دلم رو خالی کرد

اون به من خیلی ساده این شبها معنیه بی کسی رو حالی کرد

درد شب گریه هامو دوست دارم اونکه اومد به جامو دوست داره

من هنوز خنده هاشو دوست دارم

اون هنوز گریه هامو دوست داره

من تلاش کردمو نشد باهاش من تلاش کردمو جوابم کرد

من ازش بت تو سینه می ساختم اون منو با تبر خرابم کرد

وای از این خاطراته زجر آور

از اتوبانه همتو چمران از یه رودخونه تو دله دربند

تا ته شب تویه قبرستان وای از این شعرهای تکراری

تا خود صبح مرگو بیداری

فهش دادن به عالمو آدم گفتن کاش دل نمیدادن

کاش میشد که عاشقم بودی

خیلی نه کاش فقط یکم بودی

کاش طاختم نمیزدی با اون

کاش  میشد منو شبو بارون

باز با هم بریم تو آغوشت

من چجوری کنم فراموشت
۰ نظر ۲۰ بهمن ۹۶ ، ۱۰:۱۰

ای اشک، آهسته بریز که غم زیاد است 

ای شمع ، آهسته بسوز که شب دراز است


امروز کسی محرم اسرار کسی نیست

ما تجربه کردیم، کسی یار کسی نیست . 


هر مرد شتر دار اویس قرنی نیست

هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست


هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد 

هر احمد و محمود رسول مدنی نیست


بر مرده دلان پند مده خویش نیازار

زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست


با مرد خدا پنجه میفکن چو نمرود

این جسم خلیل است که آتش زدنی نیست


خشنود نشو دشمن اگر کرد محبت

خندیدن جلاد ز شیرین سخنی نیست


جایی که برادر به برادر نکند رحم

بیگانه برای تو برادر شدنی نیست


صد بار اگر دایه به طفل تو دهد شیر

غافل مشو ای دوست که مادر شدنی نیست.



۰ نظر ۱۴ دی ۹۶ ، ۰۰:۰۱

ﺧـــــــــــــﺪﺍﯾـــــﺎاا...

                   ﺍﺯ ﺑﻨـــﺪﻩ ﻫﺎﯾـــــت ﺩﻟــــﮕـــﯿــــﺮﻡ ...

       ﻣــﯽ ﺑـﯿـــﻨـــﻨـﺪ ﻗــــــﻠـﺒـــﯽ ﻣــﯽ ﺷـــﮑـــﻨــﺪ ﻭﻟـــﯽ

           "ﺑــــﯽ ﻣـــﺤـــﺎﺑــﺎ ﺳـــﮑــﻮﺕ ﻣـــﯽ ﮐــﻨــﻨــﺪ"

       ﻣـــﯽ ﺑــﯿــﻨــﻨــﺪ ﭼــﺸــﻤـــﯽ ﻣـــﯽ ﮔــــﺮﯾـــﺪ ﻭﻟـــﯽ

           "ﺑــــﯽ ﺗــــﻔـــﺎﻭتــــ ﻋــــﺒــﻮﺭ ﻣـــﯽ ﮐــﻨــﻨــﺪ"

       ﻣـــﯽ ﺑـــﯿــﻨــﻨــﺪ ﻏـــﺮﻭﺭﯼ ﻟــــﻪ ﻣـــﯽ ﺷــــﻮﺩ ﻭﻟـــﯽ

              "ﺑـــــﯽ ﺍﺧــﺘــﯿــﺎﺭ ﻣــــﯽ ﺧـــﻨــــــﺪﻧــﺪ" 

                             ﺧــــــــــــﺪﺍﯾـــــﺎاا... 

             ﺭﺍﺳـــــﺘـــــﯽ ﺑــــﻪ ﻭﻗـــــــت ﺧــــﻠــﻘـــﺘـــــت

      ﺑــــﻪ ﺑــﻨــــﺪﻩ ﻫـــﺎﯾــــﺖ "ﻭﺟــــــــﺪﺍﻥ" ﻫـــــــﻢ ﺩﺍﺩﻩاﯼ؟


.

۰ نظر ۱۳ آبان ۹۶ ، ۰۰:۱۲

تابلو مردانگی لایق هر دیواری نیست آنقدر باید بگردی تا بدانی مردکیست. تقدیم به دیوار وجودت که لایق هزاران تابلوی مردانگیست *روزتان مبارک مردان بزرگ و دوست داشتنی*

۰ نظر ۲۲ فروردين ۹۶ ، ۱۱:۵۷

موقعی که چشمم افتاد تو چشمش دلم یه جوری شده حرفاشو متوجه نمیشدم 

فقط چشماشو میدیدم بعد از چند لحظه بهم گفت کجایی تو از فکرش بیا بیرون  یا خودش میاد یا نامه اش تو دلم گفتم خودش که جلو روم نشسته 

تک تک این نفس های رو که میکشه حکم نامه ای هست که واسم میفرسته 

شهامت گفتن دوستت دارم رو بهش نداشتم 

راستش داشتم ولی ترسیدم از حرفم ناراحت شه دیگه نتونم اون چشماشو ببینم پیش خودم میگفتم اگه بفهمه دوسش دارم  تنهام میزاره 

دوست داشتنشو گذاشتم داخل صندوغچه دلمو یه قفل محکمم بهش زدم 

گفتم بمون صدات درنیاد اگه بخوای حرف بزنی یه عمر باید تنهاییت با یه مهر 

باطل شد رو به دوش بکشی . الان باید بگم غریبه مواظب عشقم باش

سلامتی اون پیرمردی که گفت این که توخونمه زنمه عشقم خونه شوهرشه

اگه همون روز بهش گفته بودم دوستت دارم الان بی دل نبود .

شده بود دونفرهایمان 

این بار میگم مرگ بر زبانی که بی موقع باز نشد.😔😔😔

۰ نظر ۱۱ آذر ۹۵ ، ۰۱:۰۸